جدول جو
جدول جو

معنی زاد خور - جستجوی لغت در جدول جو

زاد خور
پیر سالخورده فرتوت
تصویری از زاد خور
تصویر زاد خور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باده خوری بی ترس و بیم، شرابخواری باده گساری، شادی شادمانی، خوشگذرانی عیاشی، مطربی، فاحشگی روسپی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
سال خورده، پیر، فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زادخور
تصویر زادخور
((خُ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاد روز
تصویر زاد روز
تاریخ تولد، تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
پرنده ای تیز پرواز از نوع شکافی منقاران که برنگهای خاکستری و زعفرانی و حنایی میباشد. قدش از گنجشک کمی بزرگتر و باندازه پرستوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آور
تصویر باد آور
کنایه از چیزی باشد که مفت و بی زحمت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار خورش
تصویر زار خورش
زنی که طعام اندک خورد قتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد سفر
تصویر زاد سفر
توشه، آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود برمیدارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد سرو
تصویر زاد سرو
سرو آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد خوست
تصویر زاد خوست
پیر سالخورده فرتوت، ضعیف ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد خرد
تصویر زاد خرد
آنکه سنش کم است کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاد بوم
تصویر زاد بوم
وطن، محل تولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
جشن و سروری که به هنگام زاییدن زن منعقد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
این گیاه را بنامهای جلبهنگ جبلهنگ و جبر آهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آنرا همان) سمسم بری (میداند که بفارسی اسپرک سفید (اسپرگ) گویند و نیز تربد زرد (تربد) نامیده میشود. توضیح: نام جلبهنگ و زرد خار در کتب مختلف بگیاهان دیگر هم داده شده. در بعض کتب آنرا مرادف با جوزالقی و برخی هم آنرا مرادف با کنگر دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود خور
تصویر خود خور
کسی که غضه بسیار می خورد و از غم خوردن ضعیف و نحیف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد آور
تصویر داد آور
عدالت آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود خور
تصویر سود خور
ربا خوار، باجگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
مهمانی و سوری که در روز حمام رفتن زن زائو می دهند، برای مثال خزائن تهی شد در آن زاج سور / درون ها پر آمد ز عیش و سرور (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادرخور
تصویر نادرخور
ناسزاوار ناشایسته: (از بهر پایندگی این درنفسها و دوری آن ازمحالهاو نادر خورها، {ناپسند نامطبوع: ورنباشدتشنه اوراسلسبیل گرچه سرد و خوش بود نادر خوراست. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاد آور
تصویر یاد آور
آنکه بیاد آورد آنچه بیاد آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاج سور
تصویر زاج سور
جشنی که به هنگام حمام رفتن زن تازه زایمان کرده برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
((خُ))
زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رد خور
تصویر رد خور
رد خور ندارد قطعی است حتمی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد ور
تصویر داد ور
عادل، دادگر، دادرس
فرهنگ لغت هوشیار